تمام بی پایان ...
ما دم ز پناه بی پناهان زده ایم راهی به مصاف عقل وبرهان زده ایم حـق می نبود که داد هر آه زنیم چون بوسه به آیه های قرآن زده ایم موضوع مطلب : چهارشنبه 91 آبان 17 :: 10:25 عصر :: نویسنده : غلامرضا عطایی
هنگام غروب متولد میشوم! و گونه برخاک می سایم چراغ مطالعه خاموش, زمان پاسخگویی است کلید جستجو را بیاب دوباره کلیک کن حالا همان انگشت را خوب نگاه کن این یک نشانه است آنها باور نمی کردند دوربین ها نظاره گرند و تو دوباره می آیی... هستی ات افشا .وصدای قلبت مرور میشود خودت را ببین بپا دچار خودبینی نشوی ...و...دوباره....
موضوع مطلب : چهارشنبه 91 آبان 17 :: 9:23 عصر :: نویسنده : غلامرضا عطایی
اهل جهان و خرد و فهم هوش امت اسلام تماما" به گوش این خبر از جانب ایزد رسید هر که پذیرفت به مقصد رسید حیدر کرار امــــام شما ست مجری احوال و زمام شماست دین محمد به علی کامل است هرچه نبی بود علی شامل است دست به دامان علی زن که او مایـــه ی عــــزت بـود و آبرو """"""""""""""""""""""""""" ادامه صفحه ی بعد موضوع مطلب : چهارشنبه 91 آبان 17 :: 8:10 عصر :: نویسنده : غلامرضا عطایی
جهان را کی بدین امید می بود طلوعی چون دوتا خورشید می بود ز خـــلق کــایـــنات از روز آغـــاز مــــحـــمــــد لایــق تمجید می بود """"""""""""""""""""""""""""""""" یک شعر دگر ز نام احمد خوانم زان جلوه که جز خدا ندارد خوانم ای زیور آسمان و خورشید زمین اذنی بدهید که یا محـمـد خوانم موضوع مطلب : سه شنبه 91 آبان 16 :: 9:38 عصر :: نویسنده : غلامرضا عطایی
من به مهمانی ماه و به تماشای بهار آمده ام بهـــر جویــــا شدن از حــــال نگـار آمده ام گر چه این خانه بسی دور و رهم خاکی بود بـــاز بــا روی مـــبـــرا ز غـــبـــــار آمده ام موضوع مطلب : سه شنبه 91 آبان 16 :: 9:5 عصر :: نویسنده : غلامرضا عطایی
ما گم نشویم اگرچه قارون بشویم یا هم سفر کلیم و هارون بشویم گر ساقی و مطربی وگر باده فروش باید که مرید اصل قانون بشویم موضوع مطلب : سه شنبه 91 آبان 9 :: 11:51 عصر :: نویسنده : غلامرضا عطایی
مـــاه بر پرده ی شب روشنی انداخته بود شب ظلمت رمق ازچهره ی خودباخته بود این هم از پرتو خورشید به ما می تابید ورنه مهتاب زخود یک شبحی ساخته بود موضوع مطلب : پنج شنبه 91 آبان 4 :: 12:13 صبح :: نویسنده : غلامرضا عطایی
من ازتو بیزارم! بگذاربروم. اقامتگاهی که حتی یک آن دیگر را نمی توان پنداشت. شاید حین نوشتن باید جل و پلا سم را جمع کنم. نکند این نکته هم ناتمام بماند؟ لطفا"...! موضوع مطلب : چهارشنبه 91 آبان 3 :: 7:46 صبح :: نویسنده : غلامرضا عطایی
یک روز دگــر ز بــاقی عمر گذشت دنیای من از تباهی عمر گذشت در کلبه ی این دیار جان سوختگان دوران پر ازدحــامی عمر گذشت موضوع مطلب : شنبه 91 مهر 22 :: 11:23 عصر :: نویسنده : غلامرضا عطایی
هر که را دل بی قرار است رام نیست درپی خواب وخوراک وشام نیست هر که بیند نزد خود معشــــــــــوق را درپی رنگــــ لبـــاس و نـام نیست دل که دارد چشــم روءیایی به خــواب غافل از فــردای این ایـــام نیست دل که بالا رفته با ســــــــیر و سـلوک شـأن وی را نردبان بــــام نیست آن که الهـــــــــــام از وجودش راه برد مستمند صحـــبت و پیغام نیست سر بلند آیـــــد برون از ســــر حـــــق آنکه بر درک مصــائب خـام نیست هر که دل را با هــــوس بیـــمار کــرد بی نصیب از سـیلی حکام نیست هر که دندان از طــــعام خود گرفـــت غافل از اشـک رخ ایتـــام نیست وان که دل را بر درون اخــــــفا کــــند خوف وی را طعنه ی نمـــام نیست عصر اصراف و ریـــا و بردگی اســــت حرف دل انبوه و این اتمام نیست
موضوع مطلب : شنبه 91 مهر 22 :: 11:9 عصر :: نویسنده : غلامرضا عطایی
منوی اصلی پیوندهای روزانه آمار وبلاگ ![]() ![]() ![]() |
||